نقدی یر مقاله ی خودگرایی و دگرگرایی در فلسفه اخلاق (بانگرشي از اسلام بر آن)
قسمت پنجم
مي گويد:
3. استدلال هایی در ردّ و تأیید خودگرایی
«فیلسوفان گاه درصدد برآمده اند تا با نشان دادن اینکه خودگرایی متضمن تناقض یا به نحوی خودشکن است، آن را رد کنند. مهم ترین تلاش در این مورد، از آنِ جی. ای. مور (G.E. Moare) در کتاب (Principia Ethica, (1903 می باشد، اما وی در این تلاش پیروان اندکی یافت و در عوض، دیدگاه سیجویک مبنی بر اینکه خودگرایی نظریه ای معقول است، عموماً مورد پذیرش قرار گرفته است.
اما، حتی اگر انسان [دیدگاه سیجویک را] بپذیرد، باز ممکن است این سؤال را طرح کند که آیا گزینش خودگرایی و برتری دادن آن بر سایر نظریه های جایگزین، دلایل خوبی دارد یا خیر؛ چرا باید همیشه فدا کردن خیر خود، در جهت تأمین خیر بیشتر دیگران اشتباه باشد؟
اگر از دست دادن اندکی از رفاه خود می تواند منافع عظیمی برای دیگران به ارمغان آورد، پذیرش از دست دادن آن رفاه اندک، چه اشکالی دارد؟
خودگرایان ممکن است در این مرحله به خودگرایی روان شناختی پناه ببرند. هرچند اثبات و تأیید خودگرایی روان شناختی و رد خودگرایی اخلاقی ممکن است یعنی ممکن است بپذیریم که ما به لحاظ سرشت و ماهیت انسانی خود نهایتاً خود محور هستیم ولی در عین حال، رفتار خودمحورانه را به عنوان یک شرّ محکوم کنیم با این حال، فیلسوفان اندکی هستند که این آمیزه را آمیزه خوشایندی تلقّی کنند؛ زیرا چگونه می توان معیاری را که قادر به دستیابی به آن (و عمل بر اساس آن) نیستیم، قابل قبول دانست، بنابراین، ممکن است پاسخ خودگرایان به این پرسش ما که «چرا نباید خیر خود را به خاطر دیگران فدا کنیم؟» این باشد که تأکید کنند ما نباید معیارهای غیر ممکن را بر خود تحمیل کنیم. ما در واقع، چنین فداکارهایی را انجام نمی دهیم و نباید خود را به دلیل این نحوه وجودی خود، سرزنش کنیم.
اشکالی که این راهبرد خودگرایان دارد، این است که خودگرایی روان شناختی در عصر جدید به شدت مورد حمله قرار گرفته است. هابز (Hobbes ,1651) و ماندوایل (Mandeville, 1719) عموما خودگرایان روان شناختی تلقّی شوند که فیلسوفانی همچون هاتچسون (Hutcheson, 1752)، روسو (Rousseau 1759) و هیوم (Hume ,1751) به نقد دیدگاه آن ها پرداخته اند. این گروه از فیلسوفان درصدد برآمده اند تا نشان دهند که صفاتی همچون نیک خواهی، دلسوزی و همدردی همانند حب ذات، صفات طبیعی هستند. کانت (1788)، در مقابل خودگرایی روان شناختی، معتقد است که تشخیص عقلی اصول اخلاقی فی نفسه می تواند ما را به عمل بر اساس آن ها برانگیزاند و بر حب ذات غالب گردد. شاید پر نفوذترین نقد بر خودگرایی روان شناختی، نقد باتلر (1726) باشد. باتلر استدلال می کند که حب ذات فی نفسه نمی تواند تنها عنصر تشکل دهنده گنجینه و منبع انگیزشی ما باشد. او همچنین متذکر این نکته می شود که حتی اگر ما با برآورده شدن امیال خود احساس رضایت و خشنودی پیدا کنیم، نمی توان نتیجه گرفت که این خشنودی متعلق آن امیال ماست. قوّت و قدرت تلفیق یافته از این حملات و انتقادات، باعث شده است که خودگرایی روان شناختی مدافعان فلسفی اندکی داشته باشد.
در این جا، باید متذکر چالش مهمی نسبت به خودگرایی اخلاقی شویم: هرچند ممکن است شرایط، تاریخ یا ویژگی های من، تفاوت های اخلاقاً مهمی با شرایط، تاریخ یا ویژگی های شما داشته باشد و این امر دلیل و توجیهی برای پی گیری خیر خود و ترجیح آن بر خیر شما باشد، اما صرف این واقعیت که من، خودم هستم نه شما، به خودی خود تفاوت اخلاقاً مرتبطی میان ما نمی باشد. این که خیر من، خیر خود من است (نه شما)، تبیین نمی کند که چرا در نهایت باید فقط خیر خود من، مورد دغدغه و دلمشغولی من باشد. در واقع، در صورتی که هیچ گونه تفاوت اخلاقا مرتبطی میان من و شما نباشد که باعث ترجیح خیر خود من بر خیر شما یا دیگران گردد، اگر خیر من دلیل عمل مرا فراهم می کند، چرا نباید خیر شما یا خیر فرد دیگری نیز چنین باشد؟ به نظر می رسد که آرمان بی طرفی (impartiality) مؤید این نتیجه است که ما باید دست کم نوعی دلمشغولی نسبت به دیگران داشته باشیم. در واقع، خودگرایان تلویحاً مفهومی از بی طرفی را می پذیرند؛ چرا که معتقدند که درست همان گونه که هدف غایی من باید خیر و خوبی من باشد، هدف غایی شما هم باید خیر خود شما باشد. بنابراین، آن ها باید علت پذیرش این مفهوم حداقلی از بی طرفی و ردّ مقدار بیشتر از آن را تبیین کنند. به لحاظ اخلاقی، [دلیل] خوشایندی درباره خارج ساختن همه افراد دیگر از هدف نهایی، وجود ندارد، پس چرا فرد باید چنین کند؟»
مي گويم:
آنچه که در مرزبندي خودگرايي و دگرگرايي از ديد اسلام آورديم پاسخ اين قسمت از بحث را نيز داده ايم و نکته لازم به ياد آوري اين است که خيرخواهي براي خود و ديگران وظيفه هر انسان آگاه است نه اين که يک نفر در جامعه خودگرا و دگرگرا باشد بلکه امري فراگير است و فقط انسان هاي تيشه وار ، مستبدخودخواه و خودشيفته حاضر به پذيرش چنين وظيفه فطري و ذاتي انسان نيستند. خودگذشتگي و در خدمت ديگران بودن که نتيجه اش به خودما برمي گردد در سرشت ما نهفته است مگر اين که قدرن انديشه ي ما فقط لحظه نگر باشد و به اصطلاح مردم فقط تا نک بيني خود را ببينيم و فکر نکنيم که شايد "از پس امروز بود فردايي" به قول حافظ: گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / آه اگر از پی امـروز بود فردایی ! ". آنچه صاحبان نظريه غربي به آن توجه نداشته اند: "خداگرايي" موجود در امر خودگرايي و دگر گرايي است. ولي در اسلام که انجام کارها را براي خشنودي خدا انجام ميدهيم سختي هاي خار مغيلان را هراسي نيست:
باز از حافظ بگويم:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور؛
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید/هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور.
تصویری از خرداد ماه 1390 - زندگینامه علمی: