چرا حقّه بازیم و دایم دروغ/ بلند است دایم زما همچو بوق
چو روز است، گوییم: شب باشد آن/ به بوی لجن، عطر گوییم: آن
عجب روزگاری است عصر مجاز/ بگوییم چکاوک به آهنگ جاز
چو سیلی زنی بر رخ یک نفر/ بگویی نوازش کنم آن پسر
کمک خواهی از هر کس و نا به کس/ به "ایّاک"گویی خدایا تو بس!
دروغ و دروغ و دروغ و دروغ / گذشته ز آن، گشته "نُه روغ" بوق
یکی را چو گویی که من "نوکرم" / دو چند ناسزا در دلت با دُژم.
زبس غرق "نه روغ" گشتم بسی / نه باور کنندم که گشتم خسی

نصرت الله جمالی