با دُم شیر بازی نکن"
"با دُم شیر بازی نکن"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. هرکه هم بود ناکس بود.
موشی بود که خودش از ترس در زیرِ زمین، لانه های زیادی درست کرده بود تا اگر دشمنی به او حمله کرد از این لانه به لانه ی دیگر پناه برَد ولی چون کوچولو بود و همیشه در مقابل جانداران بزرگتر از خود احساسِ حقارت و خُردی می کرد. این احساس او را می رنجاند. برای اینکه از این کوچکی و حقارت مقداری آرامش به خود بدهد ادای قدرت می کرد و گاهی می رفت جای پای شیر، را خراب می کرد و میآمد با بوق و کرنا با داد و هوار در جمع موش ها که ایها الناس من امروز رفتم جای پای شیر را لگد مال کردم و آمدم؛ نباید بگذاریم ردِّ پای شیر در این صحرا باقی بماند. موش ها هم به طرز تفکر او پوز خندی میزدند و به او آفرین آفرین می گفتند.کم کم او خود را شجاع و قدرتمند به حساب می آورد و بر کار خود، تخریب جای پای شیر ادامه می داد و می آمد برای موش ها از قدرتش می گفت. با داد و هواری که میکشید به گوش شیر رسید که موش خودش را نيرومند میداند و به خراب کردن رد پای او افتخار می کند. شیر کسر شأن خود میدانست که با موش سرشاخ شود می خندید و می گذشت. موش هم پایش را از تخریب ردِّ پای شیر در منطقه ی خود فراتر گذاشته و به این طرف و آن طرف جنگل برای تحقیر شیر می رفت و هر کاری می کرد عربده کشان همه جا داد می زد. مورچه ی خردمندی به موش برخورد به او گفت مگر نشنیده ای که تحقیر کردن دیگران باعث دشمنی می شود! از این روش دست بردار ؛ شیر علاوه بر قدرت تحقیر ، قدرت تخریب بالایی دارد و تو را یک لقمه ی چپش خواهد کرد. از ما نصیحت؛ از تو فضیحت؛ از ما نصیحت؛ از تو نشنیدن. موش گوشش به این پند و اندرزها بدهکار نبود هم چنان به گُنده پنداری خود مغرور و مشغول. گذشت و گذشت تا سالیانی. شیر گاهی با کنایه ی دیگران که این موش چه می کند. متوجه شد که بیش از این نباید این موش را اجازه دهم پایش را از گلیمش دراز تر کند توسط یکی از موشان برای او پیغام داد که از رفتارت دست بردار کاری نکن که نگذارم از لانه ات بیرون بیایی و همه ی راه ها را برایت می بندم تا در لانه ات نیزّ و نیزّ کنی و بمیری. ولی موش با تمسخر پیام او را رد کرد و هم چنان با کارهایش شیر را آزار می داد. شیر به این نتیجه رسید که باید گربه را دستور دهم او را بخورد. گربه هم سمعاً و طاعتا گفت؛ با احترام خاص و گفتنِ: "چشم قربان!" رفت و موش را خورد. تا آویزه ی گوش موش ها شود که با "دم شیر" بازی نکنند! قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خانه اش نرسید.
تصویری از خرداد ماه 1390 - زندگینامه علمی: