خرد در شاهنامه۱۰

خرد در شاهنامه ۱۰ قسمت پایانی
ملاحظه مي شود: تا عقل و خرد نباشد نه تجربه اي از گذشته خواهد بود و نه زاد و توشه اي از گذشتگان براي بازماندگان يا اگر سري به داستان مشهور اكوان ديو(رستم و ديو) بزنيم كه به رستم گفت به كوه اندازمت يا به دريا و رستم با انديشه و خرد خويش از وارونه كاركردن ديو، فهميد كه بايد هر چه ديو مي گويد در خواست برعكس آن را داشته باشد:
چو رستم به گفتار او بنگريد هوا در كف ديو وارونه ديد
چنين گفت با خويشتن پيل تن كه بُد نام بردار هر انجمن
گر اندازدم گفت: بر كوهسار تن و استخوانم نيايد به كار
به دريا به آيد كه اندازدم كفن سينه ي ماهيان سازدم
وگر گويم او را به دريا فكن به كوه افكند بدگهر اهرمن
همه واژگونه بوَد كار ديو كه فرياد رس باد گيهان خديو...
به كوهم بينداز تا ببر و شير ببينند چنگال مرد دلير
ولي ديو با خود انديشد كه بايد رستم را به دريا اندازم تا خوراك ماهيان گردد:
به درياي ژرف اندر انداختش زكينه خور ماهيان ساختش
ستیزه گری یا همیشه بر طبل جنگ نواختن را فردوسی از روی خرد نمی داند؛ او در تلاش است تا انسان را به وادی آشتی و صلح بکشاند:
سر مرد جنگی خرد نسپرد
که هرگز نیامیخت کین با خرد (شاهنامه قریب .ج 1 ص 156)
سخن رفتشان یک به یک همزمان
که از ماست بر ما بدِ آسمان
بیا تا ببخشیم روی زمین
سراییم یک با دگر آفرین
بر آن بر نهادند هردو سخن
که در دل ندارند کین کهن
ببخشند گیتی به رسم و به داد
ز کار گذشته نیارند یاد(شاهنامه قریب .ج 1 ص 160)
ببخشیم و زان پس نجوییم کین
که چندین بلا خود نیرزد زمین(شاهنامه قریب .ج 1 ص 173)
در جای دیگر می گوید:
ز دلها همه کینه بیرون کنید
به مهر اندرین کشور افسون کنید
ز خون ریختن دل بباید کشید
سر بی گناهان نباید برید
نیاید جهان آفرین را پسند
که جویند بر بی گناهان گزند (همان ص 717)
نگر تا نیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست
کسی کو به جنگت نبندد میان
چنان ساز که اش از تو ناید زیان
که نپسندد از ما بدی دادگر
سپنج است گیتی و ما برگذر
به هر کار با هر کسی داد کن
ز یزدان نیکی دهش یاد کن(همان ج 1 ، ص 593)
فردوسی خردمند را دردمند می داند. او بر چنین باور است، خرد با بی دردی و بی خیال بودن نسبت به همنوعان سر سازگاری ندارد؛ از ستمگری و از ستم دیدگی، گرسنگی دیگران و شکمبارگی چشم پرکنان جامعه نمی تواند چشم بپوشد و لب فرو بندد:
جهاندار نپسندد از ما ستم
که باشیم شادان و دهقان دژم(پادشاهی کسری انوشیروان )
دگر گفت کاندر سرای سه پنج
نباشد خردمند بی درد و رنج
آنچه را فردوسی در اینجا آورده، درست همان است که از حضرت امیرالمؤمنین فراگرفته:
«لولا حضور الحاضر... ما اخذ الله علی العلما اَلاّ يقارّوا علی كِظّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم؛ لَاَلقيتُ حبلَها علی غارِبِها و لَسَقَيتُ آخِرَها بِكَأسِ اَوّلِها» (آخرخطبه سوم نهج البلاغه):
«...اگر خداوند از دانشمندان(آگاهان دلسوز) پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگي ستمگر و گرسنگي ستمديده آرام نگيرند، به یقین مهار شتر حكومت را بر کوهانش انداخته و پايان آن را چون آغازش انگاشته و شتر خلافت را به آبشخور اول آن سیراب می کردم.»

خردمند گر دل کند بردبار نباشد به چشم جهاندار خوار(شاهنامه 7جلدی شرکت سهامی کتابهای جیبی تهران 1376 ج ششم ص 254)
خوری یا بپوشی و یا گستری سزد گر به چون و چرا ننگری
کزین سه گذشتی همه رنج و آز اگر بخردی جز به شادی مناز (شاهنامه 7جلدی شرکت سهامی کتابهای جیبی تهران 1376 ج سوم ص207)
دلت با زبان هیچ همسایه نیست روان تو را از خرد مایه نیست
...
کسی را که از بن نباشد خرد گمان بر تو بر مهربانی برد
ولیکن سرشت تو بُد خوی بد تو را کی گذارد به راه خرد(شاهنامه 7جلدی شرکت سهامی کتابهای جیبی تهران 1376 ج سوم ص 258)

استماع(گوش شنوا) تعقل (اندیشیدن)

آیه ۱۰ سوره مُلک ؛ دو نکته را بیان می کند: یکی گوش شنوا ، دومی تفکر و اندیشه . با گوش حرف دیگران را شنیدن . بعضی حاضر نیستند سخن دیگران را بشنوند یا فکر میکنند خودشان بهتر از همه می فهمند ؛ نیازی به شنیدن حرف دیگران ندارند یا تعصب روی فهم خود دارند می ترسند سخن دیگران رویشان اثر بگذارد! لذا حاضر به شنیدن حرف دیگران نیستند.
دوم هم این که حاضر به اندیشیدن نیستند چون خود را بی نیاز از تعقل می بینند و خود را عقل کل می دانند. ولی وقتی کار از کار گذشت آن موقع می گویند کاش گوش شنوایی داشتیم و کاش کمی می اندیشیدیم.
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ : و گويند اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم يا تعقل كرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم (۱۰).

خرد در شاهنامه ۹

خرد در شاهنامه۹
حال که گفتار در پیوند با سخن پیش آمد بهتر است آن را با چند بیت دیگر از فردوسی تکمیل کنیم: باید به اندازه سخن گفت تا باعث رنجش و زدگی دیگران نشویم که به قول حکیم طوس گوینده از چشم شنونده خواهد افتاد.
کسی را که مغزش بود پر شتاب
فراوان سخن باشد و دیر یاب
چو گفتار بیهوده بسیار گشت،
سخن گوی در مردمی خوار گشت( همان ج. 2 ص 1319)
باید دم فرو بست. گوش گشود و شنونده بود تا وراج ؛ با این کار، انسان به دانش دیگران دست می یابد و به یک آرامشی خواهد رسید. فردوسی خاموشی را بهترین گزینه برای انسان می داند تا با گفتار خود نه خود را روکند و نه با زیاد حرف زدن در دید مردم خوار و کوچک شود. :
زدانش چو جان تو را مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست( همان ج 2 ص 1320)
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی رامشی(همان ج 1 ص 86)
زبانی که اندر سرش مغز نیست
اگر درّ بارد همان نغز نیست(همان ج 1 ، ص 603)
حال که سخن به سخن و نرم زبانی رسید واز آموزه های فردوسی تا اینجا پند گرفتیم بی مناسبت نیست اگر در باره این مطلب بیشتر از فردوسی بهره گیریم. بیشترین روش در گفتار را در بحث انوشیروان از زبان بوذرجمهر آورده است: دقت شود: در میان سخن کسی پرش نزنیم یا به اصطلاح: "پا برهنه وسط حرف دیگران نپّریم"؛ با سکوت از گفتار او بهره مند شویم؛ دقت در گفتار تا سخن ناجور بر زبان روان نسازیم؛ بازبان خود سخن خشن و نیش دار و گزنده نزنیم که موجب رنجش دیگران و کینه توزی می شود؛ افسار سخن را دراز نبندیم؛ سخن بیهوده نزنیم.
برخی از اشعار فرزانه ی خراسان را پیش از این آورده و اکنون نیز اشعار دیگری در پیوند با این مطلب:
ببخش و بیارای و زفتی مکن بر اندازه باید به هر در سخن
بدان کز زبان است مردم به رنج چو رنجش نخواهی سخن را بسنج
سخنگوی چون برگشاید سخن بمان تا بگوید؛تو تندی مکن
ز گفتارِ گویا، تو دانا شوی بگویی از آن پس کز او بشنوی
مگوی آن سخن کاندرو سود نیست کز آن آتش بهره جز دود نیست
هر آن کس که دانش فرامش کند زبان را ز گفتار خامش مکن(این اشعار از بزم های نوشیروان با بوذرجمهر است.)

خرد در شاهنامه ۸

خرد در شاهنامه ۸
بیداد از دلبستگی به دنیاست؛ فردوسی معتقد است، انسان عاقل به دنیا دلبستگی و وابستگی ندارد؛ جسمش دنیایی و روحش آخرتی ست:
خردمند و دانا و خرّم نهان
تنش زین جهان است و جان زان جهان(جلد 2 شاهنامه قریب ص 1319)
او در جای جای اشعارش که مناسبتی پیش آید، انسان را به یاد مرگ می اندازد تا دلبند دنیایی را بزداید و مرده ای را که در گور دل دارد با ورد مخصوص به خود، زنده کند ؛ به وادی پس از مرگ بکشاند؛ آخرت گرایی را در جان نشاند؛ بیرون رفت از این تاریکخانه خیالی رایادآوری کند و باور ما را نسبت همراهی با کردارخود بیفزاید و از طرف دیگر، انسانی را که کردار و رفتارش خدایی ست و طوری در زندگی دنیا قدم برداشته تا بتواند در پیشگاه خداوند یکتا به پرسش های"چرا"یی در مقابل "انجام شده" های خویش پاسخ دهد، اطمینان خاطر می دهد که واهمه ای از مرگ ندارد. سفارشش به انجام کار نیک است تا توشه ای شایسته ی جهان پس از مرگ به همراه داشته باشی که گریزی از مرگ نیست و شکارچی قهاری ست؛ یقه ات را "بی برو برگرد" خواهد گرفت؛ سرّی از اسرار آفریدگار جهان است و این عین عدالت آفریدگار جهان است پس حال که مرگ پایانی بر زندگی دنیاست که از لحظه ی ولادت همراه توست، باید فرمانبرداری از یکتای بی همتا و خداترسی را به خاطر کردارت همیشه در درون خود زنده نگه داری و دنبال آزار دیگران نباشی:
نیرزد همی زندگانی به مرگ
درختی که زهر آورد بار و برگ (همان ج 1 ، ص 137)
چو در گور تنگ استوارت کنند
همه نیک و بد در کنارت کنند(همان ج 1 ، ص 74)
اگر مرگ داد است ، بیداد چیست؟
زداد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر ترا راه نیست
چنان دان که داد است و بی داد نیست
چو داد آمدش جای فریاد نیست
بر این کار یزدان ترا راز نیست
اگر جانت با دیو انباز نیست
به گیتی در آن کوش چون بگذری
سر انجام نیکی بر خود بری(همان ج 1 ، ص 230 و 231)
سر انجام نیک و بدش بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد(همان ج 1 ، ص 213)
چنین است هرچند مانیم و دیر
نه پیل سر افراز ماند نه شیر
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد ازو بار و برگ
(همان ج 1 ، ص 421)
زمادر همه مرگ را زاده ایم
به ناکام، گردن بدو داده ایم(همان ج 1 ، ص 493)
سر انجام بستر جز از خاک نیست
ازو بهره زهر است وتریاک نیست
به روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس (همان ج1 ، ص 365) آیا جز پیام آوران خدا، کسی را دیده اید که مانند فردوسی این گونه نصیحت کند؟
میازار کس را ز بهر درم
مکن تا توانی به کس بر ستم (همان ج 1 ، ص 536)
سر انجام مرگ است و زو چاره نیست
به من بر بدین جای پیغاره نیست(همان ج 1 ، ص 653)
چنین است کردار گردان سپهر
ببرّد ز پرورده خویش مهر(همان ج 1 ، ص 662)
چنین است رسم سرای سه پنج
نمانی در او جاودانه مرنج(همان ج 1 ، ص 747)
چنان دان که گیتی ترا دشمن است
زمین بستر و گور پیراهن است (همان ج 1 ، ص 748)
کشاورز دیدیم و گر تاجور
سر انجام بر مرگ باشد گذر(همان ج 1 ، ص 749)
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
سر پشه و مور تا پیل و گرگ( در شاهنامه امیر بهادر ص 490)
پی پشه و مور تا شیر و گرگ/ رها نیست از چنگ و منقار مرگ (شاهنامه جیبی 7 جلدی ج 6 ص114)
زمرگ آن نباشد روان کاسته
که با ایزدش کار پیراسته(شاهنامه جیبی 7 جلدی ج 6 ص112) یا در جای دیگر با مثالی انسان را از طمع زیادی به دنیا نهی می کند و می گوید فکر رفتن باش دنبال این نباش که از دنیا سیر بهره مند گردی که دنیا چون گل سمی می ماند که اگر بخواهی آن را سیر بو کَشی ترا مسموم می کند و زهرش ترا می کُشد:
گذر جوی و چندین جهان را مجوی
گلش زهر دارد به سیری مبوی (شاهنامه برپایه ی چاپ مسکوج 2ص 1475)
سخن در باره نرمی و بردباری با مردم بود که به یاد مرگ در اشعار فردوسی رسیدیم و بد هم نشد زیرا یاد مرگ انسان را از تندی نیز باز می دارد. تندی با عقل و منطق و خرد و دانش سر سازگاری ندارد و هرکه به این خوی و عادت رسیده باشد، باید در انسان بودن و خردمندیش شک کند:
ولیکن خرد نیست با پهلوان ( زور دارِ زورگو)
سر بی خرد چون تن بی روان (شاهنامه قریب ج 1 ، ص 414)
هنر بی خرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند
که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار(همان ج 1 ، ص 420)
اگر تندی از یک انسان بزرگ و والا مقام سرزند، کوس رسوایی اش جهان گیر شود و همه جا آوازه ی بدی اش بپیچد و نفرین تاریخ خوانان نیز بر او خواهد رسید:
که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود(همان ج 1 ، ص 420)
روش انسان خردمند را فردوسی درنگ در امور داشتن و تندی را روش انسان سبک سر می داند که با تندی خود کاری را به انجام رسانند که باعث افسوس و اندوه شان خواهد بود:
که دانا به هر کار سازد درنگ
سر اندر نیارد به پرگار تنگ
سبکسار تندی نماید نخست
به فرجام کار انده آرد درست(همان ج 1 ، ص 603) و تکرار بیتی که در آغاز سخن آورده شد:
کسی کو خرد را ندارد زپیش
دلش گردد از کرده ی خویش ریش
تندی چهره ی کریه نادان و درنگ و آرامش لباس زیبای خردمندان است:
به رامش بود هرکه دارد خرد
سپهرش همی در خرد پرورد (در بحث انوشیروان شاهنامه امیربهادر ص 495)***
تندی نسبت به دیگران از کجا می روید؟ پایگاه تندی از تیغزار بد گمانی آغاز می شود که جایگاهش بی خردی ست و با روحیه ی مردم داری سازگاری ندارد:
بباید کشیدن گمان از بدی
ره ایزدی باید و بخردی
همی مردمی باید و راستی
ز کژّی بُوَد کمّی و کاستی(شاهنامه قریب ج 1 ، ص 504)
انسان خردمند از تندی و نابردباری به دور است و به ویژه چون بر دیگران چیره شود از درِ بخشش در آید و وقتی بر سریر قدرت است خطای دیگران را در می گذرد این نکته در بحث انوشیروان از شاهنامه امیر بهادر ص 495 آمده:
ببخشد گنه چون شود کامکار نباشد سرش تند و نابردبار
انسان اهل دانش و خرد کردارش بهتر از گفتارش خواهد بود و درحقیقت در تمام نیکی ها در صف برترین ها جای دارد:
کسی کو به دانش توانگر بود
زگفتار کردار بهتر بود(شاهنامه قریب ج 1 ، ص 709)
در نظر فردوسی کردار نیک، برخاسته از دانایی و دانندگی ست. هرچه دانایی و خرد انسان بیش، کردار خوب و مورد پسند از طرف او بیشتر خواهد بود:
چنین گفت آن کس که داننده تر به نیکی و کردارش آید به بر(شاهنامه امیر بهادر خط عماد الکتاب ص 494)
در جای دیگر فردوسی یادآور می شود که خداوند یکتا از انسان کج روی و ریزش خوبی ها را نمی خواهد:
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد زتو کژی و کاستی(شاهنامه قریب ج 1 ، ص 444)
حکیم طوس یادآوری می کند کسی بر نرم گو درشتی نکند برخلاف تندخو که تندی بشنود و از انسان می خواهد همه جا خرد را پیشه کند به ویژه در سخن گفتن که انسان را رو در روی دیگران قرار می دهد:
نگر تا چه کاری همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
درشتی زکس نشنود نرم گوی
به جز نیکویی در زمانه مجوی
تو چندان که گویی سخن گوی باش
خردمند باش و جهان جوی باش(همان ج 1ص 265)
در اشعار مربوط به انوشیروان نیز درباره نرم زبانی آورده است:
اگر نرم گوید زبان کسی درشتی به گوشش نیاید بسی

خرد در شاهنامه

خرد در شاهنامه ۷
با توجه به این که دینداری و خردورزی در اندیشه فردوسی دو روی یک سکه هستند، گریز از دین یا حقیقت و راستی را، عامل خشم پروردگار هستی برای کاستی و رو به افول گذاشتن یا از اوج به حضیض و پستی رسیدن می داند:
مگردان سر از دین و از راستی که خشم خدا آورد کاستی
سفارش فردوسی به عنوان رمز بقا، پرستش خداوند یکتا و داور بی همتاست و آن را عامل افزایش قلمداد می کند و همچنین از خدا پرستی نمی گذارد گرفتار شیطان گرایی شود :
پرستیدن داور افزون کند ز دل کاوش دیو بیرون کند
گرایش فردوسی حفظ دین است نه حفظ خود؛ حفظ دین را از راه دانش ممکن می داند نه از راه رانش و سیتره ی کوبش. با کوبیدن و راندن، دین گریزی گسترده می شود و دیگر راهی برای استفاده از دین به عنوان ابزار بقا باقی نمی ماند:
به دانش همیشه نگهدار دین که بر جانت از دین بود آفرین
راه دین و خرد میانه روی ست؛ حکیم توس رمز ماندن را میانه روی و مردم داری میداند؛ اعتدال در گفتار، در کردار و در برخورد با دیگران میوه اش نیکی ماندگاری خواهد بود و از طرف دیگر عامل بازدارنده دانش و دانشوران جامعه است که بر ضدت سر به خیزش و شورش بر نمیدارند:
میانه گزینی بمانی به جای نباشد جز از نیکی ات رهنمای
به گیتی به از مردمی کار نیست بدین با تو دانش به پیکار نیست
آگاهی و خرد و دانش، پدیدآورنده آرامش است و فروتنی برتران جامعه، گویای دانایی و خرد آنان است و وفاداری خردمندان را نسبت به حاکمان افزایش می دهد:
هر آن کس که دارد به دل دانشی بگوید مرا زآن بود رامشی
خرد در جهان چون درخت وفاست وز آن بر نخستین دل پادشاست
فروتن بود شه که دانا بود به دانش بزرگ و توانا بود
فردوسی همانگونه که خرد و فروتنی را زیبنده ی سران جامعه دانسته، ستیزه گری را از شهریار ناپسند و دور از انتظار می داند علت ناپسندی آن ایجاد دشمنی دیگران نسبت به ستیزه گر و هر ستیزی بافت دوستان را به تغییر وا می دارد و دشمنی ها را جایگزین وفاداری می سازد :
به گیتی همه تخم زفتی مکار ستیزه نه خوب آید از شهریار
نابودی و فرو پاشی و ویرانی آخرت از جفاپیشگی پدید آید برعکس وقتی خرد یار باشد، گرداننده ی روزگار نگهدار باشد جفاکاری در مقابل مردم عرصه را بر شخص جفاکار تنگ می گرداند و دنیا و آخرت خود را خراب و نابود می کند جفاکاری در مرحله ستیزه ی گفتاری باقی نمی ماند کم کم پا را به مرحله بالا تر یعنی خونریزی از مردم مقابلش می کشاند و خونریزی دوطرفه می شود و بقای ستمگر غیر ممکن می شود:
اگر دادگر باشدی شهریار
بماند به گیتی بسی یادگار(همان ج 2، ص 1290)
که هرکس که تخم جفا را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت (همان ج 1 ، ص 64)
کسی که ش خرد باشد آموزگار
نگه داردش گردش روزگار (همان ج 1 ، ص 537)
که را گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار (همان ج 1 ، ص 177)
هرآن چیز کز راه بیداد دید
هر آن بوم و برکآن نه آباد دید (همان ج 1 ، ص 43)
چو خون ریز گردد سر سر فراز

به تخت کیان بر نماند دراز(همان ص741)

خرد در شاهنامه ۶

خرد در شاهنامه ۶
از طرف دیگر، انسان باخرد را صاحب علم و دانش، اندیشه و شرم و حیا می داند و گفتار و سخنش را قابل پسند مردم می پندارد آن هم به طوری که با صدایی نرم و دلپذیر حرف می زند:
خردمند هشیار و با رای وشرم سخن گفتنش خوب وآوای نرم (جلد 2 شاهنامه قریب ص 1308 در شاهنامه امیر بهادر خط عماد الکتاب ص490 در بخش انوشیروان آورده است:)
خردمند و با دانش ورای و شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
فردوسی در نقش تربیتی و اخلاقی خود تاآن جا پیش می رود که راه خدا و راه خرد را یکی می داند. او باور دارد: فردی که راه یزدان را یافت و هستی خویش از تار و پود خرد بافت، اهل سپاس و شکرگزارخداوند متعال است به سخنی دیگر: اگر کسی را شکر گزار دیدی فرق نمی کند که انسان برای نیکی کننده باشد یا برای خالق یکتا، بدان که او اهل عقل و خرد است:
هر آن کس که او راه یزدان بجست به آب خرد، جان تیره بشست (جلد 2 شاهنامه قریب ص 1290)
خردمند و بینا دل آن را شناس که دارد ز دادار کیهان سپاس(جلد 2 شاهنامه قریب ص 1286)
فردوسی یکی دیگر از شناسه های عقل را در آدمی پرهیز از هواگرایی می داند و نشانه ی دیوانگی و جنون را شوربختانه در کسی می بیندکه روی و کشش به طرف خواسته های نفسانی دارد و بی خردی او را روشن و آشکار می داند که نیاز به گواهی دادن کسی در این باره نیست و همان هواپرستی بهترین دلیل بر نبود خرد در شخص هواگراست و مهر دیوانگی یا بهتر بگوییم شیطانی یا دیوگرایی بر پیشانی او با رفتارش نقش بسته است؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست :
وگر بر خرد چیره گردد هوا نخواهد به دیوانگی بر گوا(جلد 2 شاهنامه قریب ص 1286)
سفارش این بزرگمرد اندیشه توجه به مبارزه با هواپرستی و خودخواهی ست تا راه را بر خرد نبندد:
هوا را مده چیرگی بر خرد چنان کن تو هرکار اندر خورد
همان طور که نرمی در گفتار، گویای خرد است ؛ ناسزا و فحش با نرمی سازگار نیست؛ بنابر این حکیم طوس، دشنام و ناسزا را هم از بی خردی می داند و هر کار بدی را عامل سرزنش می داند. به اضافه به نکته ی هشدار دهنده ای اشاره می کند و آینده ی بدکردار را بدفرجامی می داند که نتیجه ی آن از زمین و زمان بر سرش فرو می ریزد:
گر آن بی خرد سر بپیچد ز داد
به دشنام او لب نباید گشاد
که دشنام او ویژه دشنام ماست
کجا از پی و خون و اندام ماست؟ (جلد 2 شاهنامه قریب ص 1311)
اگر بد نشان باشی و بدکنش
ز چرخ بلند آیدت سرزنش(همان ج 1 ص 197)
اما اگر انسان به جای بد کنش بودن، اهل عدالت و داد باشد بر چشم مردم جای دارد؛ مردم بر او درود می فرستند:
تو گر دادگر باشی و اهل دین
ز هر کس نیابی به جز آفرین(همان ج 1 ص 175)
اگر دادگر باشی و پاک دین
زهرکس نیابی به جز آفرین(همان ج 1 ص 197)
همان گونه که دیدیم فردوسی دادگری و دینداری را دو چیز توأم با هم یا مکمل یک دیگر می داند. وقتی انسان، هواگرا و دنیاگرایی را پیشه کند از عدل و داد روی می گرداند و برای رسیدن به امیال دنیایی خود، جور و آزار دیگران را در پیش می گیرد. از وادی خرد بیرون می رود؛ عدل و داد کنار می رود و به قول فردوسی کیش اهریمن را بر می گزیند. افزون بر آن، بزرگان او را نکوهش می کنند و در تاریخ از او به بدی یاد می شود و در پیشگاه آفریدگار هستی سرانجام بدی در انتظار اوست و بر عکس، حاکم دادگر ایام به کامش خواهد بود هم در " سرای زمینی" و هم در "سرای پس از مرگ" :
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نیازد سوی کیش اهریمنی(همان ج 1 ص 360)
که هرکس که در شاهی او "داد" داد
شود در دو گیتی زکردار شاد
همان شاه بی دادگر در جهان
نکوهیده باشد به نزد مهان
به گیتی بماند ازو نام بد
همان پیش یزدان سر انجام بد
کسی را که پیشه به جز داد نیست
چنو در دو گیتی دگر شاد نیست(همان ج 1 ص 365)

خرد در شاهنامه ۵

خرد در شاهنامه۵
اما چرا انسان دروغ می گوید؛ دروغی که عامل از بین رفتن اعتماد دیگران نسبت به شخص دروغگو می شود و گویای عدم شجاعت در روح و روان اوست. دروغگو می ترسد ذات و درونش برای دیگران رو شود و بفهمند که پشت چهره ی ظاهر الصلاح او چه جانوری وجود دارد! انسانی که به دروغ عادت کرد، زمینه آزار و اذیت دیگران در روانش جوانه می زند و راه خروج از عدالت و بی پروایی نسبت به حقوق دیگران برای او هموار می شود و دیگر دچار عذاب وجدان هم نمی شود!
در جای دیگری (در جنگ کیخسرو و افراسیاب) می گوید در گفتار نیز عدالت و داد را مد نظر داشته باش . جوهره ی سخن اگر برپایه "داد" باشد در قضاوت هم لغزشی برای انسان پدید نمی آید و عاملی برای پیروزی ، شادی و مسرّت است و خرد نمی گذارد که انسان حتا در گفتار به دیگران آزار برساند :
مگردان زبان زین سپس جز به داد که از داد باشی تو پیروز و شاد
و ادامه می دهد: اگر می خواهی بختت جوان و پابرجا باشد نه ایام پیری و فروافتادنت را در عرصه ی سکّان داری جامعه ببینی در فکر اذیت و آزار دیگران نباش و دیو(شیطان) را با روانت میامیز. در واقع با این سفارش که به بی آزاری دیگران می کند خیلی نکته ظریفی را گوش زد می کند که اگر انسان در پی آزار دیگران برآمد بدانید اهل خرد نیست به عبارت دیگر: اگر خردمند بود دیگران از دست و زبانش در آسایش بودند :
مکن دیو را آشنا با روان چو خواهی که بختت بماند جوان
خردمند باش و بی آزار باش همیشه روان را نگهدار باش(شاهنامه دوجلدی، ج اول برپایه ی چاپ مسکو انتشارات هرمس 1387 ص 846)

خرد در شاهنامه ۴

خرد در شاهنامه ۴
حکیم طوس بردباری، مدارا، داد و بخشش را ستون و پایه ی ماندگاری دانسته واز هم طراز بودن عقل و حلم پرده بر می دارد. انسان خردمند را مرد بذل و بخشش وگذشت یاد می کند و می گوید اگر کسی بخواهد "سر" مردم باشد یا به گفتار دیگر: جایگاهش بر چشم و سر انسان ها باشد، باید: بردبار و گران سنگ باشد و تندی را از خود دور کند که نزد دیگران خوار و سبک نشود و از چشم مردم فرو نیفتد که وقتی از چشم افتاد زیرپای قرار می گیرد و له و لورده می شود:
مدارا خرد را برابر بود خرد بر سر دانش افسر بود(جلد 2 شاهنامه قریب ص 1253)
سر مردمی بردباری بود سبک سر همیشه به خواری بود (جلد 2 شاهنامه قریب ص 1257)
ستون خرد، بردباری بود چو تندی کند تن به خواری بود(جلد 2 شاهنامه قریب ص 1271)
چنین گفت کآن کو بود بردبار به نزدیک او مرد بی شرم، خوار(شاهنامه امیر بهادر خط عماد الکتاب ص 495)
در بیت پایین مشاهده می نمایید "داد و دهش" را ستون خرد می داند و ستون چیزی است که پایه و اساس ماندگاری حاکمان را نگه می دارد:
ستون خرد، داد و بخشایش است در بخشش او را چو آرایش است(جلد 2 شاهنامه قریب ص 1257)
در سه بیت دیگر عوامل نابودی و فرو افتادن از قدرت و حکومت را سه چیز می داند که بر ضد ماندگاری است بیدادگری، مسئولیت دادن به افرادی "بی عرضه"که بهره دهی برای نظام ندارند و "زراندوزی" :
سر تخت شاهی بپیچد سه کار نخستین ز "بیدادگر"شهریار
دگر آن که "بی سود" را برکشد ز مرد هنرمند سر در کشد
سه دیگر که با "گنج" خویشی کند به دینار کوشد که بیشی کند
و در پی آن چند نکته ماندگاری را یادآوری می کند: بخشندگی، دینداری، خردورزی، دوری از دروغ، پرهیز از ثروت گرا بودن و پرهیز از خشم:
به بخشندگی یاز و دین و خرد دروغ ایچ(هیچ) تا با تو بر نگذرد
رخ پادشا تیره دارد دروغ بلندیش هرگز نگیرد فروغ
نگر تا نباشی نگهبان گنج که مردم ز دینار یازد به رنج
اگر پادشا آز گنج آورد تن زیردستان به رنج آورد...
بدان کوش تا دور باشی زخشم به مردی بخواب از گنهکار چشم
چو خشم آوری هم پشیمان شوی به پوزش نگهبان درمان شوی
هر آنگه که خشم آورد پادشا سبک مایه خواند ورا پارسا

خرد در شاهنامه ۳

خرد در شاهنامه 3
هر بلایی که بر انسان وارد می شود از جهل و نادانی ست؛ برای همین است که دهقان زاده ی خراسان به ما سفارش می کند: همیشه دنبال کسب علم و دانش باشیم تا برای پرورش روح و روان خود، گام های بزرگی برداریم و در بستر لذت بخش آرامش بیآرامیم:
زدانش در بی نیازی مجوی وگر چند از او سختی آید به روی
در نسخه ی دیگری آمده : زدانش در بی نیازی بجوی/ وگر چند سختیت آید به روی(شاهنامه هفت جلدی شرکت سهامی کتاب های جیبی ج ششم ص 136)
چنان دان که هرکس که دارد خرد به دانش روان را همی پرورد(همان ج6 ص 141)
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی رامشی(شاهنامه قریب ج 1 ص 86)
در مقابل خردمند، انسان بی خرد قرار دارد که دانش گریز است. نادان را به گام نهادن در وادی علم و دانش چه کار؟ عاقل دنبال دانش افزایی ست و جاهل در صحرای برهوت و کویر لوت در حال گریز از دانستن و آگاهی ست؛ همیشه در ستیز است و بر طبل جهل کوفتن مشغول. فردوسی در بزم نوشیروان و بوذرجمهرآورده است:
که نادان ز دانش گریزد همی
به نادانی اندر ستیزد همی
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
از ایرا ندارد بر کس شکوه

خرد در شاهنامه ۲

خرد در شاهنامه 2 :
فردوسی خرد را عامل گزینش گفتار می داندکه ازبین آن چه در افکارما می آید آن را انتخاب می کندکه می بیند؛ به عبارت دیگر همان را بر می گزیند که قابل توجه و درست باشد:
خرد گر سخن برگزیند همی همان را گزیند که بیند همی
اینجا که با عقل و درایت به گزینش سخن می پردازی در واقع آن را با بینش همراه کرده تا بفهماند "خرد" خود، چشم است. چشمی است که ترا از چاه افتادن نجات داده و در راه قرارگرفتن را به تو می آموزد و چشم را وسیله شاد زیستن می داند:
خرد چشم جان است چون بنگری تو بی چشم شادان جهان نسپری (شاهنامه دوجلدی، ج اول برپایه ی چاپ مسکو انتشارات هرمس 1387 ص 2)
فردوسی دنبال آن است تا خرد را در ژرفای هستی ، رگ وخون انسان جای دهد و او را بر کشتی اندیشه سوار کند و در دریای آرام به گشت و گذر وادارد. به همین جهت می گوید: برکسی که تار و پود وجودش "داد" و "خرد" باشد، باید درود فرستاد. از طرفی خرد را تاج شهریاران و زیور نامداران قلمداد می کند؛ بلاگردان انسان را خرد می داند و ابزار دوری از بدی می شناساند:
زما باد برجان آن کس درود که داد و خرد باشدش تار و پود
خرد افسر شهریاران بود همان زیور نامداران بود
رهاند خرد مرد را از بلا
مبادا کسی در بلا مبتلا
بداند بد و نیک مرد خرد
بکوشد ز داد و بپیچد ز بد
(جلد 2 شاهنامه قریب ص 1229)

خرد در شاهنامه ۱

قصد دارم مقاله ای را که چندین سال پیش در کابل نوشته ام با ویرایش مجدد سلسله وار برای دوستان به اشتراک گذارم . با نام # خرد در شاهنامه# امید است مورد استفاده قرار گیرد:
خرد در شاهنامه فردوسی
ارزش خرد در شاهنامه جایگاه ویژه ای دارد که گوياي اهميت خرد در انديشه تاريخ ساز ابوالقاسم فردوسي، پدر زبان پارسي است. او حتي در دل اشعار شناساندن خالق به مخلوق، نتوانسته از خرد سخن نگويد. فردوسي مرشد، حتي در آغازين شعر كتابش كه در واقع باي بسم الله آن است مي گويد:
"به نام خداوند جان و خرد". "خدا" و "خرد" را در كنار هم قرار داده تا به ما بياموزاند كه خدا گرايي با خرد گرايي هم نوايي دارد.
در هفده بيت نخست خداگويي، 4 بار واژه ي "خرد"، 4 بار واژه ي" انديشه"، دو بار "رأي"، يك بار"دانا" و يكبار "دانش" بكار رفته كه همه در وادي خرد و عقل جاي دارند زيرا بستر خداگرايي به فكر و انديشه و خرد بر مي گردد.
همانطور كه خدا را با چشم نمي توان ديد كه او اشاره كرده، خدا را از مسير عقل مي توان شناخت. فردوسي بعد از بحث خدايي خود به ستايش "خرد" مي پردازد كه شامل 13 بيت است فقط به چند بيت در ستودن خرد و يك بيت در پشيماني انساني كه كار نا بخردانه كرده و از عقل خود در انجام آن بهره نجسته، بسنده مي كنيم:
خرد بهتر از هر چه ايزد بداد ستايش خرد را به از راه داد
خرد رهنماي و خرد دل گشاي خرد دست گيرد به هر دو سراي
كسي كو خرد را ندارد به پيش دلش گردد از كرده ي خويش ريش
نکته ی دیگری که فردوسی خرد را عامل نجات در دو سرای دنیا و آخرت می داند آموزه ای بس گران بها ست: اگر در دنیا می خواهی سربلند و نام نیکی از خود به یادگار بگذاری کارهایی را که انجام می دهی خوب بر انداز کن چه روشی در زندگی، نجات بخش است آن را به کارگیر؛ اگر میخواهی در آخرت حق الناسی بر گردنت نباشد و کوله باری با ارزش به همراه خود در دیار باقی داشته باشی تا ترا از شکنجه ها و عذاب کردارت رهایی بخشد ببین چه کارهایی را باید انجام دهی.
در واقع درک و فهم حکیم طوس شگفت آور است که در یک بیت عامل ارجمندی وگرانمایه بودن انسان در دنیا و آخرت را از خرد می داند و کسی را که با خردکارها را به پیش نمی برند گرفتارِ بند و کَمند می داند و امور خود را طوری به پیش می بردکه از هر طرف پاپوشی برایش پدید می آید و راه ِگریزی هم برایش از آن مخمصه هایی که برای خود ایجاد کرده و تارهایی که از بی خردی بردورش تنیده است نمی گذارد از آن نجات یابد. هرچه این روش را ادامه می دهد بیشتر سبک و از چشم دیگران می افتد و ارجمندی و بزرگ منشی برای او نمی ماند:
از اویی به هردو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد به بند
(شاهنامه دوجلدی، ج اول برپایه ی چاپ مسکو انتشارات هرمس 1387 ص 2)