عوامل سقوط فرادستان از فرودستان بخش اول-7
انقراض
پس از بحث امّت، به واژه ی "انقراض" مىپردازيم: انقراض از ريشه ی "قرض" گرفته شده و به باب انفعال رفته كه مطاوعه و پذيرش کاری را مىرساند.
«راغب اصفهانی می گوید. "قَرض": «نوعى از بريدناست؛ قطع مكان و گذشتنازآن را قرض مكان گويند». و اِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال وَهُم في فَجوَةٍ مِنهُ: (كهف/ 17) چون خورشید غروب مى كرد از یاران کهف به طرف شمال متمايل مىشد و كف غار برایشان پهن و گسترده بوده (كه براى خوابيدن و جا به جا شدن ياران غار مشكلى پيش نمىآمد) طبرسى گفته : اصل "قرض" بريدن با دندان است. و وام را قرض گويند كه شخص مقداری از مال خود را قطع كرده به ديگرى مى دهد. ...در قرآن، قرض به معناى "وام" در عرف امروزی بهكار نرفته بلکه قرض به خدا آن هم با صفت حَسَن : "قَرضاً حَسَناً" و از باب إفعال است یعنی "اقراض" و هر عمل نيك مالی و جانی در راه خدا "قَرضُ الحَسَن": وام نیکو به خدا درنظر گرفته شده و يكجا به معناى "تجاوز یا گذشتن و متمایل شدن" آمده که درباره ی "کهف": غار به کاررفته است» ( با برداشت از : قاموس قرآن، فرهنگ لغات قرآن، مفردات راغب)
در كتب لغت "قرض": درگذشتن، روی گرداندن و سوزاندن و "إنقَرَضَ القَومُ": قوم در گذشتند و كسى از آنان باقى نماند. قَرَضَ قرضاً: مُرد آمده (اقرب الموارد، المنجد و المعجم الوسيط و...)
با توجه به معناى اصلى قرض كه بريدن و قطع كردن است درباره امتها كه بهكار مىرود و مىگوئيم: انقراض امتها يعنى حيات و عمر ملت ها و جامعهها یا حکومت آن ، بريده و قطع گرديد.
در فارسى واژه «سقوط»، براى فروپاشى و از بين رفتن حكومت ها و تمدنها و ... متداول شده ولى در قرآن از اين كلمه استفاده نشده، همانطوركه از واژه ی انقراض نشانى نمى بینیم.
واژههاى جايگزين انقراض
1 ـ هلاكت
راغب: در مفردات آنرا به سه وجه آورده است:
«الف ـ چيزى كه از دست تو مى رود و در نزد ديگرى موجود است: "هَلَكَ عَنّى سُلطانِيَه": قدرتم از دستم رفت.
ب ـ خراب شدن، يا تغيير حالت، فاسدشدن: يُهلِكُ الحَرثَ وَالنَّسلَ: زرع و نسل را فاسد مىكند.
ج ـ مرگ
ولى معناى چهارمى نيز براى آن ذكر كرده است.
د ـ فنا و نيستى... يا نابودى.
او آوردهاست:
اگر خداوند قصد "ذَمّ موت": "بد گفتن ازمرگ" را داشته باشد با لفظ «هَلَكَ» مىآورد جز در يك مورد: إِنِ امْرؤٌ هَلَكَ: اگر مَردى مُرد».(مفردات واژه ی هلک)
ولى اين نظر او را نمىتوان قبول كرد زيرا آياتى داريم كه نقل قول از كفار مىنمايد و براى مرگ از كلمه "هَلَكَ" استفاده كرده و بحث بدگویی ازمرگ نیس: ما يُهلِكُنا إِلاَّ الدَّهر(جاثيه/24): جز دهر چيزى ديگرى ما را نابود نمىكند.
يا از قول خداوند آيه كُلُّ شَيءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجهَهُ(قصص/ 88): همه چيز مى ميرد جز وجه خدا. آيه ديگرى از قول خداوند در باره ی حضرت يوسف كه اصلاً بحث "ذم موت" نبودهاست: ... حَتّى اذا هَلَكَ (غافر(مؤمن)/ 34)... تا وقتى كه يوسف مرد.
بنابراين به طور كامل روشن گرديد كه هلاكت براى بدگفتن از مرگ بكار نرفته، بلکه به نظر مى رسد اشتباه لُغويان كه این گونه معنا کرده اند، براى اين است كه مىبينند بیشتر براى كفار و امتهاى بدكردار بكار رفته است ولى به نظر ما هلاكت به معناى چهارم يعنى: "فنا و نيستى" كه اثرى از نسلشان نمانده نيز آمدهاست. معناى ديگرى را براى هلاكت مىتوان تصور كرد كه از آيهى أَهلَكتُ مالاً لُبَداً: اموال زيادى را هلاك كردم (بلد/6) كه هلاك را به معناى "تلف كردن" بگيريم يا همان معناى اولى كه راغب گفت.
در نهجالبلاغه نيز هلاكت به معناى فنا و نابودى و به معناى از دست دادن و... آمده است:مَن طَلَبَ الخَراجَ بِغَيرِ عِمارةٍ أخرَبَ البِلادَ وَ أَهلَكَ العِبادِ وَ لَم يَستَقِم أمرَهُ إِلاّ قليلاً: (نهجالبلاغه، صبحى صالح، ص 436) هر حاكمى كه بدون آبادانى و عمران، دنبال ماليات گرفتن باشد شهرها را خراب مىكند؛ مردم را از دست مىدهد يا نابود مىكند و حكومتش جز اندك زمانى بر قرار نمى ماند.
2 ـ تدمير
وارد كردن هلاكت بر چيزى.( مفردات راغب.ماده دمر)
طبرسى در جوامع الجامع در ذيل آيه 16 بنى اسرائيل مىفرمايد:
فَدَمَّرناها تَدميراً: فَاَهلَكناها إهلاكاً: (جوامع الجامع ج 2 ص 321) آنها را نابود كرديم نابود كردنى.
در قرآن آياتى كه راجع به تدمير اقوام و ملل آمده، با لفظ «هلاك» نيز آورده شده است: وَاِذا أرَدنا اَن نُهلِكَ قَريَةً... فَدَمَّرناها تَدميراً: وقتى اراده كرديم مردم منطقهاى را نابود كنيم... پس آنان را به نابودی کشاندیم، نابود كردنى.
ـ فَقُلنا اذهَبا اِلى القومِ الّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرناهُم تَدمِيراً: به آن دو پيامبر گفتيم به طرف قومى برويد كه آيات ما را تكذيب مىكردند.(فرقان/36)
ـ فَكَذّبوهُما فَكانوا مِنَ المُهلَكين: پس تكذيب كردند آن دو را و از هلاكت شدگان گشتند.(مؤمنون/48)
مشاهده می شود که هر دو آيه ی ذكر شده درباره ی قوم فرعون هم از لفظ «هلك» و هم لفظ «تدمير» براى نابودى آن استفاده شدهاست.
3 ـ تتبير
ماده تَبَرَ، معناى هلاكت و مردن را مىدهد كه در قرآن پنج بار به كار رفتهاست. قرآن از این واژه نيز براى نابودى و انقراض استفاده کرده؛ در باره ی اقوام منقرض شده، از قوم نوح گرفته تا قوم رَس و امّت هاى ديگر مىفرمايد: ...وَكُلاًّ ضَرَبنا لَهُ الأَمثالَ وَكلاًّ تَبَّرنا تَتبيرا:(فرقان/39) و از هر كدام مثالها براى او زديم و همه را نابود كرديم، نابود كردنى.
شایان یادآوری ست: واژه "تتبير" بعد از چند آيه، دنباله ی بحث "تدمير" آمده است.
راغب هم "تبر" را به معناى هلاك كردن گرفته (مفردات: ماده: تبر)
بنابراين اين واژهها يك كاربرد دارند كه آن هم "انقراض و نابودى" ست.
بحث واژهها به این جا پایان یافت ونيازى به بیشتر گفتن در این باره نیست.
تصویری از خرداد ماه 1390 - زندگینامه علمی: