عشق چشم
عشق چشمي ديده را گريان کند/ اين دل مارا پي اش نالان کند
عشق چشمي پُرزه اي بر چشم ماست/ رنج و ماتم بر دل و بر جان ماست
عشق چشمي با دو پلک ناز ما / مي شود جارو ز چشمِ بازِ ما
عشق چشمي کور مي سازد خِرَد / مي نهد يوغ نفهمي بر خرد
عشق چشمي  با گذشت اندکي / کوريش، هُشيارگردد چشمکي
عشق چشمي ظاهرش شور افکن است / چون که هشياري رسد نورافکن است
عشق چشمي چون رسيدندي به هم/  زندگي را مي کند درياي غم
چون خرَد بيدار شد از خواب عشق/ جنگ و درگيري شود آداب عشق
تا تواني مي گريز از عشق چشم / چون جدايي همنشينِ عشق چشم 
پس براي انتخابِ هم نفس / از مسير گوش خود، رَو ، ني هوس
اي اسير عشق چشمي! گوش گوش / راه همسر يابي ات از راه گوش  
نصرت الله جمالي 12/12/1393