فراق يار

*

در فراقت آتشي بر دل نشست
خون جگر گشتم غمي بر دل نشست

تا به کي بر دوريت نالان شوم
 آتش عشقت چنان بر دل نشست.

ترسمت ميرم نبينم روي تو
 بنگر اينجا مرکبم بر گل نشست.

تا به کي اي ماه ، پنهان مي روي
 اشک چشمم رود غم بر گل نشست.

ابر باران زا شده اين قلب من
ماه پشت ابر غم بر دل نشست.

دوري ات کشته مرا رحمي نما
غم وجودم را "خوره" بر دل نشست.

دامنت گيرم به روز حشر حق
غصه ات جانانه غم بر دل نشست.

کم اذيت کن مرا اي يار دل
 پاي لنگانم چنين بر گل نشست.

نصرت الله کم بزن فرياد عشق
يار کي رخ روکند بر دل نشست.
---------------------
نصــــرت الله جـــــمالي
۹/۶/۱۳۹۴